lonely طومار گنده ی دل miss lone
| ||
|
«تصمیم هر فرد برای شاد بودن,سهم او را از شادمانی تعیین می کند.» (ابراهام لینکن) اگر در مورد شادمانی فکر کنید,همان را از آن خود خواهید کرد.هر اندازه که در مورد چیزی فکر کنید, همان را نصیب خود میکنید.انسانها دنیای خود را با اندیشه های شان می سازند.بیماری افسردگی گریبان گیر افراد زیادی شده و این افراد امید خود را نسبت به همه چیز و همه کس از دست داده اند.ریشه ی این بیماری از آنجا نشأت می گیرد که اگر فردی به مشکلی بر می خوردسریعا عقب می کشد و دایم به آن مشکل فکر می کنند.این نوع تفکر از نوع تفکر ناقص است. نباید درباره ی آن مشکل فکر کرد,با این کار به هیچ نتیجه ای نمیرسید,بلکه افکار منفی دیگری را به ذهن فرا می خوانید و مشکل کوچک شما بزرگ و بزرگتر می شود و خود را شکست خورده می دانید. و ریشه ی مشکلات بزرگ در همان ابتدای کار حل نشده باقی می ماند.پس همیشه باید به راه حل اندیشید و هیچ گاه عقب نشینی نکنید و در برابر مشکلات با سماجت به مبارزه برخیزید. اندیشه نه تنها درباره مشکلات بلکه درباره ی شخصیت خود نیز صدق می کند.اگر خود را فردی ضعیف و کوچک بدانید که هیچ کاری نمی تواند انجام دهد و هیچ سودی ندارد فرض کنید,در نزد دیگران هم فردی با همین ضعف ها و نقص ها خواهید بود. پس از همین حالا و از خود شروع کنید.درباره ی خود فکر کنید,اینکه چه کسی هستید,در این دنیا چه میخواهید, می خواهید چه بکنید,به کجا برسید,نحوه ی رفتار خود با دیگران, اصلاح رفتار خود و...فکر کنید. باید از منفی گرایی و داوری در مورد دیگران دست بکشید,زیرا این دو انرژی زیادی را از شما می گیرد.افکار منفی خود را با افکار مثبت عوض کنید,یعنی آنها را بر عکس کنید و به آنها ایمان داشته باشید.به جای نمی شود ها بگویید:می شود,به جای نمی توانم بگویید می توانم,به جای چون,چرا و دلیل تراشی عمل کنید.با تغییر افکار خود یقین داشته باشیدکه محیط اطراف شما هم عوض می شود.
the world is very pretty if you see it carefully if you change your word change your world نظر بدیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین وگرنه دیگه میرم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااا این یه تهدید بزرگه... اون نظرسنجی هم دکوری نیس به خدا میرم هاااااااااااااااااااا.... سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده شاید گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدی پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز!!! ای بابا... چرا هیشکی تو این نظر سنجی شرکت نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خب لابد واسم مهمه دیگه... جون من شرکت کنین... و گرنه دلم میشکنه... بر ماسه ها نوشتم دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار بر ماسه ها نوشتی ای همزبان دیرین این آرزوی پاکیست اما به باد بسپار... پ.ن:امیدوارم هیچ وقت هیچ کس اینجور جوابی از عشقش نگیره...
خداوند بی نهایت است و لا مکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کار گشا می شود یتیمان را پدر می شود و مادر محتاجان برادری را برادر می شود عقیمان را طفل می شود نا امیدان را امید می شود گم گشتگان را راه می شود در تاریکی ماندگان را نور می شود رزمندگان را شمشیر می شود پیران را عصا می شود محتاجان به عشق را عشق می شود خداوند همه چیز می شود همه کس را... به شرط اعتقاد به شرط پاکدلی,به شرط طهارت روح به شرط پرهیز از معامله با ابلیس... بشویید قلبهایتان را از هر احساس ناروا و مغز هایتان را از هر اندیشه ی خلاف و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک و دستهایتان را از هر آلودگی در بازار و بپرهیزید از ناجوانمردی ها,ناراستی ها و نامردی ها... چنین کنید تا ببینید خداوند چگونه بر سر سفره ی شما... با تکه ای نان می نشیند در دکان شما ترازوهایتان را میزان می کند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند.... مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود؟!...
من به اندازه ی یک غنچه دلم میگیرد و دلم میخواهد که تمامیت تنهایی خود را بسپارم به نسیم چه کسی دست احساس مرا میگیرد؟ من مضطرب و دل نگران به تو گفتم که پر از تشویشم چه شود آخر کار؟ و تو گفتی که خدا هست کریم پاسخی نرم و لطیف که به من داد یه آرامش شیرین و عجیب! ای بابا.... گفتن کره ای ها خوشگلن... ولی آخه دیگه اینجوری که باز شدن مثل این آمریکایی های عقده ای که.... یکی نیس بگه آخه شما که اینقد خوشگلین چرا قیافه هاتونو اینجوری میکنین آخه؟؟ آدم وحشت می کنه... باز emo ها یکم نانازن... اینا که...
آخه واقعا چرا ما آدما اینجوری ایم؟؟ اصلا چرا ما آدمیم؟؟؟ وقتی تابستونه همش دلمون هوای زمستونو پاییزو میکنه... الانم که... می بینین دیگه... واقعا قدر هیچ چیزی رو نمیدونیم... مثل الان که هیچ کس قدر miss lone رو نمیدونه... ولی وقتی رفتم کل دنیا تو کفم میمونن... اگه یه هفته عزای عمومی تو جهان اعلام نشد من miss lone نیستم...(چه اعتماد به نفس کاذبی دارم...) الانم چند تا عکس که خودم تو تابستون گرفتم میذارم تا همه تون تو کف تابستون بمونین... (البته چند تاشو تو بهار گرفتم) دلم تنگ شده خب
خدایا! پناه می برم به تو از دستهایی که سردند و شب هایی که بی ستاره و از بی عشقی که تو مرا ذره ذره از عشق آفریدی... پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند دیوار زندگی را زین گونه یادگاران این نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند تا در زمانه باقیست آواز باد و باران... از پس شیشه عینک, استاد سرزنش وار به من می نگرد باز در چهره ی من میخواند که چه ها در دل من می گذرد می کند مطلب خود را دنبال بچه ها, عشق گناه است,گناه!... خداوندا! تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است...
در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد عشق ها می میرند رنگ ها رنگ دگر میگیرند و فقط خاطره هاست که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جا می مانند!!! ترس از عشق,ترس از زندگی است و آنان که از عشق میگریزند مردگانی بیش نیستند.... بعضی وقتا آدم وجود یه چیزیو تو قلبش حس میکنه... که از همه سنگین تره... که اگه همین حس متقابلا تو قلب یکی دیگه باشه... اون حس واسه ما تبدیل میشه به یه امید بزرگ... میتونه حصار زمانو بشکنه.... و میتونه آدمو تا آخرین مرز های بهشت زمینی ببره... اما اگه اون حس تنها باشه تو قلبمون... و هیچ سیگنالی از قلب های اطراف دریافت نکنه... یا خالص و پاک نباشه واسه ما یه غم بزرگ میشه... یه بار سنگین قلبمون میشه مثل یه قفس... که توش پرنده ای رو زندانی کردیم که مال ما نیس... این به ما یه احساس بد میده... پس در قفستونو باز کنین... تا پرنده پر بکشه و بره... اگه اون خودش برگشت... بدونین که اون مال شما بوده و هست... و شما میتونین با هم شروع کنین زندگی رو که توش دو نفر تو قلب همن... اما اگه برنگشت بدونین که اون مال شما نبوده و نیس... جهان هستی هیچ وقت به ما دروغ نمیگه... بیاین دعا کنیم واسه ی همه ی کسایی که منتظر یه سیگنالن...
دلتنگی های من وقتی به پایان می رسند که بهشت گمشده ام از آسمان فرو بیاید و اتاقم از عطر یاس های سپید پر شود آن روز آنقدر بزرگ می شوم که در این جامه های تنگ زمینی نمی گنجم تو همان بهشت گمشده ای که عطر هزاران یاس سپید را در خودت پنهان داری پس بیا که دلتنگی هایم تمام و لباس هایم تنگ شوند.... پ.ن:نی نی ها...دیکتاتور های امروز جهاااااااااااااااان..... من تمام هستی ام را در نبرد سرنوشت آتش زدم.... دستم فقط از روی عادت مینویسد.... بی شما هر لحظه ام تکراری ست.... مهم نیست دریا باشی یا گودال کوچکی از آب زلال که باشی آسمان در تو پیداست... چند روزه که مغزmiss lone با یه مشکل بزرگ مواجه شده و هنگیده(ممکنه مغزش بمیره 1-مامان و باباهای محترمه همیشه موقع تعریف خاطراتشون میگن ما شاگرد اول کلاس بودیم... مشکل miss lone:اگه جامعه ی قدیم اینهمه شاگرد اول داشته پ چرا ما هنوز جهان سومی ایم... اونوقت که دیگه باید تو جهان اول می بودیم که دیگه...خب پ چرا چیزیو میگن که حتی ... هم باور نمیکنه؟ به قول شاعره ی محترم-miss lone-:مگر ما را ... می پندارند؟؟ 2-چرا همه ی همه ی همه ی ایرانی ها می نالن از فقر فرهنگی جامعه و جهان سومی بودن ایران...اما خودشون یا می رن خارج یا مثل بقیه ی مردم زندگی میکنن؟ خب پ چرا هیچ کس نمیمونه که ایرانو بسازه؟همه فقط بلدن سنگ بقیه ی کشورا رو به سینهبزنن پ... 3-چرا جوراب آقایون همیشه بو میده؟؟؟مگه جنس پاهاشون فرق داره؟ 4-فلسفه ی کینه ی مادرشوهر و خواهرشوهر با عروس(یا بلعکس) چیه خب؟؟؟ مگه خودشون اول ok رو ندادن یا عروسه رو انتخاب نکردن؟؟به سلیقه ی خودشون یا پسرشون ایراد میگیرن؟خب آقا پسرشونم خودشون بزرگ کردن که سلیقش اینه دیگه... 5-چرا همه ی مغازه ها پول خرد ندارن؟؟؟پ این پول خرد های بانک مرکزی کجا میره پ؟ اگه تو قلّک هم بره که بالاخره یکی قلکشو میشکنه خب....پ کجا میرن؟ 6-چرا همه ی دختر و پسرا با جنس مخالف شدیدا دشمنی دارن و مثلا میگن....(شعار در این زمینه زیاده ولی بهتره نگم...) ولی در پس پرده هر کدوم یه یاری دارن و دلداری؟؟؟همینه که میگن: 7-چرا هیشکی نظر نمیده؟؟؟بابا مگه کیبوردشون خراب میشه؟؟؟مگه دستاشون درد میگیره؟؟؟خب این نویسنده های وبلاگا گناه دارن....اونوقت سر پل صراط ازشون نمیگذرن ها.... پ.ن:شما نظر بدین لطفا،من آسمونو میگیرم که زمین نیاد
کجاست بام بلندی و نردبان بلندی که برشود و بماند بلند بر سر دنیا و برشویم و بمانیم بلند بر سر آن و نعره برآریم هوای باغ نکردیم و فصل باغ گذشت... تصور کنید که یک روز صبح در سرزمینی چشم از خواب می گشایید که تقریبا کلیه ی ساکنان آن انسانهایی غول پیکر هستند. در آغاز بدون تردید وحشت می کنید و هر گاه خطایی از شما سر میزند,نعره های گوش خراش آنها و احساس دلهره ی آزار دهنده ی شما تا مدتها در خاطرتان به جا می ماند...پس از چندی متوجه می شوید که بسیاری از این غول ها مهربان و صمیمی به نظر میرسند و مخصوصا یکی از این غول هل علاقه ی خاصی به امنیت و سلامت شما دارد... سپس تصور کنید که یک روز,بدن هیچ دلیلی,آن غولی که شما کاملا به او اعتماد کرده اید که صمیمی و مهربان است, سر شما فریاد میزند,شما را تهدید میکند و حتی شما را کتک می زند. پس از این ماجرا دیگر چگونه میتوانید در سرزمین غول ها احساس امنیت کنید؟؟؟پس باید قوانین و مقرراتی وجود داشته باشد که شما پس از آموختن آنها بتوانید به حیات خود ادامه دهید... در یکی از این روزها چند ادم کوچولوی دیگر می بینید.آنها ظاهرا مثل شما هستند و همراه آنها بلافاصله احساس امنیت بیشتری می کنید.بعضی از آنها اظهار میکنند که قوانین این سرزمین را می دانند و آنها را با شما در میان می گذارند. شناختی که شما با مشاهده ی غول ها به دست آورده اید و گوش کردن به کلمات شیوای آدم کوچولوها دست به دست هم داده و باعث می شوند که شما آرام آرام بفهمید که چه کارهایی را باید و چه کارهایی را نباید انجام دهید تا در امان باشید!!!!! انچه می گویند انجام دهید.خب,با کنار آمدن با افراد راحت تر می توان پیشرفت کرد.گریه نکنید,خوب درس بخوانید, کار پیدا کنید.ازدواج کنید و صاحب فرزند شوید تا در دوران کهولت از شما حمایت کنند. هر چه جثه ی کوچولوی شما بزرگتر می شود (بدون تردید از غذاهایی می خورید که در سرزمین غول ها تهیه می شوند),فهرست کارهایی که باید انجام دهید بیشتر می شود و ناگهان به خود می آیید و میبینید که اصلا غولی در اطراف شما وجود ندارد... و عاقبت یک روز چشم از خواب می گشایید و می بینید که یک انسان کوچولو در کنار شماست و چشم به بالا دوخته و به شما خیره شده است.او در سرزمین غولها چشم از خواب گشوده است و چون او را دوست دارید شروع میکنید تا آنچه را که آموخته اید که چگونه در این سرزمین باید زندگی کرد را به او آموختن.و بدین ترتیب این چرخه ادامه پیدا میکند.... |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |